کد مطلب:25839
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:30
حضرت خضرغ كه بود؟
حضرت خضرغ يكي از انبياي الهي است كه خداوند متعال به او عمر طولاني داده و طبق برخي روايات تا امروز زنده است. نام آن حضرت در قرآن نيامده; ولي سرگذشت شگفتانگيز و پند آموزش با حضرت موسيدر سوره كهف آمده است كه به طور خلاصه به آن اشاره ميكنيم.
خداوند متعال، حضرت موسي را مأمور ساخت تا به سوي مجمعالبحرين برود و در آنجا با دانشمندي آشنا شود و از او دانش كسب كند. (مجمعالبحرين به معناي محل پيوند دو درياست كه طبق نظر برخي از مفسران، مقصود از آن محل اتصال خليج عقبه و خليج سوئز است.)
حضرت موسيوقتي به محل مأموريت رسيد و با آن دانشمند (خضر) آشنا شد، با نهايت ادب به او گفت: اجازه ميدهي همراه شما بيايم تا آنچه را مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟ آن مرد دانشمند در جواب فرمود: تو توان همراهي مرا نداري; زيرا در برابر چيزهايي كه از رموزش آگاه نيستي، نميتواني شكيبا و صبور باشي. موسي گفت: انشأالله مرا شكيبا خواهي يافت. مرد دانشمند (خضر) گفت: اگر ميخواهي همراه من بيايي بايد ساكت باشي و از هيچ چيز نپرسي تا به موقع برايت باز گويم. موسيبعد از تعهد اين مسأله، همراه استاد به راه افتاد تا سوار كشتي شدند.
مرد دانشمند، در بين راه كشتي را سوراخ كرد. موسي تعهّد خود را فراموش و از باب امر به معروف و نهي از منكر به او اعتراض كرد. مرد دانشمند، با متانت خاصي نظر به موسي كرد و گفت: نگفتم تو هرگز نميتواني با من شكيبايي كني؟ موسي به ياد تعهد خود افتاد، و از او عذرخواهي كرد تا سفر دريايي آنها تمام شد. در بين راه به پسر بچهاي رسيدند، و مرد دانشمند، بدون تأمل او را كشت. منظرة وحشتناك كشتن بچة بيگناه، آتش خشم موسي را برافروخت و پيمان خود را از ياد برد و زبان به اعتراض گشود. آن دانشمند بزرگوار، با نهايت خونسردي، همان جمله سابق خود را تكرار كرد و گفت: به تو نگفتم كه توان شكيبايي با من را نداري؟ موسيدوباره به ياد پيمان خود با استادش افتاد و از او عذرخواهي كرد و گفت: اين بار نيز فراموشي مرا ناديده بگير; امّا اگر بعد از اين بر تو ايراد گرفتم، ديگر مرا همراه خود نبر.
بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد، به راه افتادند تا به قريهاي رسيدند و از اهل قريه غذا خواستند; ولي آنها به جهت خسيس بودن، از ميهمان كردن اين دو مسافر خودداري كردند; سپس مرد دانشمند با موسي دست به كار شدند و ديواري را كه در شرف خراب شدن بود; محكم ساختند و مانع ويران شدن آن شدند.
موسي كه در آن موقع خسته و كوفته و گرسنه بود و از همه مهمتر احساس ميكرد شخصيت او و استادش به خاطر عمل ناپسند اهل آبادي سخت جريحه دارشده، بار ديگر پيمان خود را فراموش كرد و به اين كار استاد (ديوار ساختن) نيز اعتراض كرد. مرد دانشمند (خضر) كه ديد موسي توان همراهي او را ندارد، سرّ كارهايي را كه انجام داده بود، برايش گفت، و در پايان; براي رفع هرگونه شك و شبهه از موسي و براي اينكه بداند همه اين كارها بر طبق مأموريت الهي بوده است، فرمود: آنچه را من انجام دادم، از پيش خود و به رأي خودم نبود; بلكه همه آنها به فرمان خداوند متعال بود، و از يكديگر جدا شدند.(ر.ك: تفسير نمونه، آيتالله مكارم شيرازي و ديگران، ج 12، ص 478 ـ 522، آيات 60 ـ 82 سوره كهف، دارالكتب الاسلاميه ـ قصص يا داستانهاي شگفتانگيز قرآن مجيد، زاهدي گلپايگاني، ص 463 ـ 475، كتابفروشي اسلاميه.)
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.